پدر ناصر دشتبان است. انگار این شغل در خانوادهشان موروثی است. با آمدن پدر از دشتبانی، ناصر و گلنار و بابابزرگ، همهشان با هم میروند که ماهی بگیرند. پدر میخواهد خبر باردار بودن مادر را بهشان بدهد. اما توی شوق و سرخوشی خبر، یکهو چیزی سوت مانند و دنبالهدار، شیشهی تبدارِ آسمان قصر شیرین را خط میاندازد و میرود طرف "بابا یادگار" و همانجا است که قصهی جنگ برای ناصر و خانوادهاش کلید میخورد. داستان از اواخر شهریور 59 آغاز میشود و در زمستان - وقتی که فرمانده آنها را به پشت جبهه حرکت میدهد- ختم میشود.
وقتی جنگ شروع شد، اهالی مناطق غربی کشور از یکسو با دشمن رو در رویشان میجنگیدند و از طرفی با طبیعتی که با آنها سر ناسازگاری داشت. شزایط سخت، زندگی در غار، حرکت در یخبندان برای رسیدن به پشت جبهه و مبارزه با حیوانات وحشی چهرهی دهشتناک دیگری از جنگ را به رخ میکشد که کمتر مردمی در شرایط جنگی آن را لمس کردهاند.
دشتبان روایت یک نوجوان از آوارگی در جنگ است. او داستان را از زبان گذشته روایت میکند و این باعث میشود که راوی بزرگ و دانا جلوه کند. ناصر اطلاعات زیادی را در مورد حیوانات، رودخانهها و کوهها و درختها به خورد مخاطب میدهد که این اطلاعات در حوزهی زندگی شهری نمیگنجد.
روایِ کتابِ دهقان به عمد از اصطلاحات بومی و اصطلاحات اصیل فارسی استفاده میکند. او اصطلاحات غریبی مانند "زیرجُلکی خندیدن"، "فحش چاروادار"، "رُمبیدن دیوار" یا "تَلم شدن انجیرها" را برای مخاطب نوجوانش به طور مستقیم معنی نمیکند؛ اما صحنه را به گونهای توصیف میکند تا خواننده خودش بتواند دربارهی آن کلمه تصویرسازی کند. و البته به کارگیری این اصطلاحات آنقدری نیست که موجب فرار یا آزار او بشود.
صفحهی اول کتاب را که ورق میزنی، زیر عنوان دشتبان نوشته شده: رمان نوجوان. دشتبان اولین رمان از مجموعهی "متون فاخر" انتشارات نیستان است.