باتــــلاق یا دریــا؟

اردلان بعد از 23سال، از خارج برگشته است؛ برای مراسم ختم پدرش. خانواده سالهاست که چشم انتظارش بوده‌اند؛ اما او آن‌قدر لفتش داده تا مادرش و بعد هم پدرش مرده. راوی که تا اواسط کتاب نمی‌دانیم اسمش سعید است، دوست صمیمیِ اردلان است.

داستان از روز سوم فروردین شروع می‌شود. روزی که پدر سعید- آقای دکتر- بارِ عام داده است تا همه برای عید دیدنی خدمتش برسند. بدون دسته گل و هدیه. او بسیار مقرراتی و دقیق است. سعید هم مانند دیگران به همراه اردلان، سالی یک‌بار! آن هم در همین روز می‌رود که پدرش را ببیند

روزِ بارِ عام جناب دکتر، جهانگیر خان ــ که بعد از سکته‌ی‌ مغزی پدر اردلان، رتق و فتق امور او را به عهده گرفته است ــ و همسرش برای عرض ادب خدمت او می‌رسند. بنفشه – زن جهانگیر خان- شباهت زیادی به همای دوران کودکی اردلان و سعید دارد؛ اگرچه بنفشه یا هما یا منیژه برای نویسنده فرقی نمی‌کند.
 

 


"
بیژن و منیژه" داستان سه دوستِ دوران کودکی است. اردلان، سعید و هما. سه همسایه‌. همه‌ی بچه‌های کوچه عاشق هما بوده‌اند. پدرها اما قدغن کرده بودند که پسرها با هما بازی کنند. آن‌ها همیشه با هم بوده‌اند تا این‌که کم کم از هم جدا می‌شوند و حالا در بزرگسالی دوباره به هم رسیده‌اند.

داستان پر از جزئیات و توصیفات مکرر است. فصل پنج داستان که درباره‌ی فضای خانه‌ها و موقعیت ساختمان‌ها توضیح می‌دهد، اوج این تکرار است. "مدرس صادقی" تمایل زیادی به توصیف دارد. فضاهایی که داستان در آن روایت می‌شود، با جزئیات زیادی بازسازی می‌شود و از این رو داستان حال و هوایی شبیه فیلم‌نامه به خود گرفته است.

شخصیت‌های داستان غالباً چهره‌هایی کلیشه‌ای و شعاری هستند. از هما گرفته تا اردلان و سعید. هما آدم مهربان، زیبا و دوست داشتنیِ داستان است؛ خیلی خوب و غیر واقعی. اردلان و سعید هم "باید" آدم‌های فهیمی به‌نظر برسند. مثلاً در نوجوانی‌شان آن‌قدر عشق‌ کتاب بوده‌اند که کتاب‌های مرجع کتابخانه را بلند می‌کرده‌اند. خصلتی که برای دو نوجوان بیست سال پیش کمی دور از ذهن است.

یا وقتی برای نشان دادن نظرشان نسبت به اوضاع و احوال روز کشور، چنان در استفاده از کلمات کلیشه‌ای و شعاری در بد جلوه دادن همه چیز و همه کس، زیاده روی می‌کنند؛ که طعم توصیفات داستان را تلخ می‌کنند.

 

رابطه‌ی پدر و پسر، رسیدن به رود و دریا نشانه‌های بارزی در آثار صادقی هستند. رود نشانه‌ای است که طرح جلد کتاب هم از آن الهام گرفته شده است: قایقی در کنار رودخانه.

رود در مهم‌ترین اثر مدرس صادقیگاوخونی، برنده‌ی جایزه 20 سال ادبیات داستانی- نیز عنصر کلیدی‌ای به حساب می‌آید. اما رودِ گاو خونی به باتلاق می‌ریزد و رود بیژن و منیژه به دریا. در گاوخونی با نوعی روایت ذهنی روبرو هستیم: داستان مردی در توهم بود و نبود پدرش. در حالی ‌که در بیژن و منیژه کلیت داستان واقعی است. جز در معدود مواردی که راوی در خیالاتش غوطه‌ور می‌شود؛ که آن هم زیاد طول نمی‌کشد. و نیز در انتهای کتاب که داستان با ریتمی بسیار سریع روایت می‌شود و فضایی ذهنی به خود می‌گیرد.

در مجموع بیژن و منیژه بیشتر طعم فیلم‌فارسی می‌دهد. و این متفاوت از حال‌و هوای فیلم‌نامه‌ای کتاب است. داستان رابطه‌ی کلیشه‌ایِ میان زن‌ها و مردهاست. و نویسنده برای این‌که بتواند متفاوت جلوه کند؛ تنها آدم‌ها و شخصیت‌های داستان را زیادتر از تعداد شخصیت‌های معمول فیلم‌فارسی‌ها انتخاب کرده است وگرنه داستان؛ همان داستانِ پسرهایی است که عاشق دختران دوران کودکی‌شان هستند و عشق‌ها و احساسات کم و بیش پاکی که در بزرگ‌سالی قوام می‌گیرند و بازی با خوبی و خوشی به انتها می‌رسد. پایانی که صادقی از عهده‌ی آن هم به خوبی بر نیامده است.

بیژن و منیژه. جعفر مدرس صادقی. مرکز. بهار 1387

 

اصل مطلب

از عشق بپرهيز كه جز سوختن به بار نمي‌آورد

وقتي كتابي مي‌خوانم كه جملات بكر و قشنگ دارد؛ دلم مي‌خواهد تك تك جملات ناب‌اش را براي ديگران هم بخوانم يا بنويسم. گاهي مي‌بينم پنج شش صفحه‌ي ممتد را علامت گذاشته‌ام به نشان اين‌كه نغز است و لازم است دوباره بخوانمش. براي خودم يا كساني كه دوست‌شان دارم. كساني كه مي‌دانم كه از شنيدنش سر ذوق خواهند آمد. في‌الحال دارم "ديلماج" حميدرضا شاه‌آبادي را مي‌خوانم. كم‌تر از صد صفحه خوانده‌ام اما علامت‌گذاري ها زياد شده‌اند. شاه‌آبادي صحنه پرداز قهاري است. حتما درباره‌اش مي‌نويسم. كتاب زنده و جان‌دار است،  ملغمه‌اي زيبا از ادبيات و تاريخ.

 

 

 

ميرزا يوسف در رساله‌ي عشقيه در معني عشق شرحي نوشته است كه بخشي از آن صحنه‌اي را تداعي مي‌كند كه فروغي پيش از اين توصيف كرده است:
«عشق آواي دل‌كشي است كه هر غروب آن هنگام كه روشني پا به راه رفتن مي‌گذارد و هراس هجوم تاريكي در دل‌ها جا مي‌گيرد، در گوشت مي‌نشيند و بي اين‌كه بداني از كجاست شيدايت مي‌كند، عجيب آن‌كه صداهاي ديگر ملولت مي‌سازد و اين يكي صفايت مي‌دهد»
با اين همه در خاتمه اين شرح مي‌نويسد « از عشق بپرهيز كه جز سوختن به بار نمي‌آورد» ناكامي در عشق و نگاه تلخ نسبت به آن در سراسر رساله‌ي عشقيه به چشم مي‌خورد. في‌المثل جاي ديگر نوشته است:
«قدماي يونان را اعتقاد بر اين بود كه آدميان در آغاز نفوسي بودند نرينه و مادينه تو‌أمان. مرد و زني در كار نبود. لكن زماني رسيد كه زئوس خداي خدايان در پي آن برآمد كه ثناگويان خود را فزوني دهد. پس آدميان را از ميان به دو نيم كرد. نرينه‌اي و مادينه‌اي. از آن پس درد فراق و دوري در همه‌ي آدميان پديدار شد. هر زن و هر مردي در پي آن برآمد تا نيمه‌ي گمشده‌ي خود را بازيابد و با اتصال به او خويش را از درد فراق رهايي داده به كمال برساند. اما اي عزيز اگر اراده‌ي بزرگ چون خداي خدايان بر فراق باشد با اراده‌ي چون من و تويي وصل ممكن نمي‌شود. اي بسا نيمه‌ي گم‌شده‌ي تو نه در اين سو كه در آن سوي دنيا، جايي كه نمي‌داني كجاست، باشد. جايي كه هيچ‌گاه پاي تو به آن نخواهد رسيد و آن نيمه‌ي گمشده‌ هيچ‌گاه تو را در نخواهد يافت. پس درد فراق درد ابدي آدميان است كه آن را التيامي نيست.»

 

میان شک و یقین

رمان از سه داستان تشکیل شده که به صورت موازی روایت می‌شوند. داستان "بهاءالدین کمال" و "قدسی" دختر کوچک میرزا محسن، داستان "یحیی برمکی" و کنیزش "مستوره" و روایتی از عاشورا.

 

"بهاء" طبیبی است که در ممالک مترقی درس‌ خوانده است و حالا که به ایران برگشته، به امر "میرزا محسن لواسانی" که از یاران "شیخ فضل‌الله نوری" است به مدرسه‌ی خان می‌رود تا در آن‌جا به مداوی بیماران بپردازد.

 

داستان بعد از قتل شیخ فضل‌الله روایت می‌شود؛ زمانی که چماق‌داران به میرزا حمله می‌کنند تا او را به میانه‌ی بازارچه ببرند و در میان کتاب‌هایش بسوزانند. اگرچه چند نفری مانع می‌شوند و او بدون عمامه و ردا با حالی منقلب از شهادت شیخ، به شاه‌عبدالعظیم پناهنده می‌شود.

 

در این میان "همایون خان کمال" - پدر بهاء- که زمانی بهاء نوجوان به فرمان او در بوسیدن دست میرزا از دیگران سبقت می‌گرفت؛ در گذر زمان آدم متفاوتی می‌شود و به قول خودش نمی‌داند چه‌طور شد که از پشت میز صحاف‌خانه وارد گود سیاست می‌شود؛ اعلامیه پخش می‌کند و وارد جلسات، بحث‌ها و در نهایت عضو اصلی "انجمن مخفی" و جزء مخالفین میرزا می‌شود.

 

روایت دوم، روایت یحیی مکی و مستوره است در کتابی به‌نام "وقف‌نامه"‌. وقف‌نامه روایت آن ‌دو از سفر به وادی طف است. مدرسه‌ی خان از موقوفات یحیی است و بهاء با وارد شدن به مدرسه، وقف‌نامه را می‌خواند.

 

هر کس که وقف‌نامه را می‌خواند دچار نوعی حیرت و تردید می‌شود. روایت یحیی و مستوره‌ نقش مهمی در زندگی روزمره‌ی این افراد دارد. خوانندگان وقفنامه‌ یحیی به دو دسته تقسیم می‌شوند: کسانی که "ظاهریون" نامیده می‌شوند و به ظواهر کتاب اقتدا می‌کنند و کسانی که معنای عمیق و ژرف‌تری را از آن طلب می‌کنند.

 

یحیی مکی در مُلک سلطان محمد که بیدادگری ظالم بود، زندگی می‌کرد. "همان‌که عمارتی از سرهای بی‌شمار مردم ساخت." یحیی از مکتب و مدرسه بیرون می‌زند و پالان‌دوز می‌شود. عوام می‌شود و راه وادی طف پیش می‌گیرد و مستوره او را در این سفر هم‌راهی می‌کند. اما مستوره برای یحیی تنها کنیز نیست. "چون به مستوره‌مان نظر کنیم او را اکمل خلائق بینیم، خَلقاً و خُلقاً؛ که صورتی ماهگون دارد... هر دو راکب یک اشتریم. لیک اشتر از گاه آمدنِ او، فرمان از او بَرد. پس به حقیقت راکب اوست ..."

 

قدسی برای بهاء، نقش مستوره‌ را دارد. نقش راکب. او  در خیالات خودش، هنگامی که وقف‌نامه را می خواند، قدسی را در لباس مستوره می‌بیند که او را به وادی طف می‌برد.

"من گریخته‌ام. از اراده‌ی آقاجان گریخته‌ام و به دست‌های قدسی پناه آورده‌ام. اما قدسی مرا رانده است، به سوی آینده‌ای که آن را ندانسته‌ام. جهان من دگرگون شده است. و من به هر آن‌چه نشانه‌ای از اعتماد داشته باشد، چنگ می‌زنم: چون غریقی به قدسی می‌آویزم. همان‌طور که به همراه یحیی مکی در وقف‌نامه‌اش به مستوره آویخته‌ام..."

 

اما روایت سوم و زبان آن مربوط به نقل‌گویی یحیی و مستوره از حادثه و وقایع روز عاشوراست. نقل‌هایی از جنس روضه و مقتل‌خوانی که اشک از چشم‌ها جاری می‌کند.

 

حیرت و رفع حیرت، شک و یقین؛ دورن‌مایه‌ی اصلی داستان را می‌سازد. اطمینان و قطعیتی در کار نیست. هر کس به فراخور حال، اوضاع و وظیفه‌ای که برای خود می‌شناسد، حوادث را تعبیر و به آن حکم می‌کند. شخصیت‌های داستان به فراخور جبر زمان یا حوادث، خاکستری‌اند. اما این شخصیت‌ها در سیر داستان به سفید یا سیاه میل می‌کنند.

 

نویسنده روایتی غریب از آدم‌ها و نوع برخورد آن‌ها با مشروطه‌خواهی و کفرستیزی امام حسین علیه السلام را روایت می‌کند. شاکری – شاید ناخواسته- به نوعی مردم‌نگاری و بررسی رفتاری مردم دست زده است؛ رفتار مردم در انتخاب‌هایشان، در مقابل حق و باطل. اکثریتی که "عوام ‌کالانعام" محسوب می‌شوند و چوب جهل‌شان را می‌خورند؛ چه در مشروطه، چه در زمان قیام امام سوم علیه السلام.
 

 

شاکری در هر کدام از این سه‌روایت با توجه به منظر‌گاه تاریخی آن، سعی کرده تا زبانی متناسب با آن دوره را به ‌کار برد. تا آن‌جایی که زبان هر کدام از این سه روایت؛ به ترتیب سنگین‌تر می‌شود و اصطلاحات دشوار‌تری در خود دارد. اما برگ برنده‌ی او در این روایت‌های ثقیل و تاریخی، جمله‌نویسی‌های کوتاه و توصیفات زیبای اوست.

 

انجمن مخفی کتاب خوش‌خوانی محسوب می‌شود. و خوش‌خوانی برای رمانی با چنین حجم، حُسن است. اما متأسفانه داستان در یک سوم نهایی ریتم خود را از دست می‌دهد و کند می‌شود. در یک سوم پایانی رمان، زبانِ داستان متکلف‌تر است و سیر اتفاق‌ها شبیه شروع کتاب پر هیجان و پر از توصیف نیست. و البته نویسنده از پس خاتمه‌ی حوادث و نتیجه‌گیری‌ها هم به خوبی بر نیامده ‌است.

 

به عنوان مثال به کشته‌شدن میرزا، رابطه‌ی‌ میرزا، قدسی و همایون‌خان، که مهم‌ترین اتفاقات پایانی هستند، بسیار گذرا و نامناسب پرداخته شده است. تا جایی که نه تنها انتظار خواننده بر آورده نمی‌شود؛ بلکه ضربه‌ی نهایی‌ای که نویسنده در نظر گرفته، ضربه‌ای بی‌جا و بدونِ دلیل به‌حساب می‌آید.

 

همان‌طور که در مقدمه‌ی ضعيف رمان آمده، بیان داستانی و استفاده از رمان برای بررسی تاریخ از روش‌هایی است که در ایران کم‌سابقه است؛ اما در کشورهای اروپایی، روسیه، امریکا و حتی کشورهای شرق آسیا متداول. استفاده از رمان و بیان داستانی به جهت خصوصیات ویژه آن از جمله عامه‌پسندی و عامه فهمی، یکی از ابزارهای غیر قابل انکار در بیان رویدادهای تاریخی است. اما رمان انجمن مخفی که جایزه‌ی قلم زرین امسال را نیز از آنِ خود کرده ‌است، رمان "نخبه‌پسند"ی است تا داستانی عامه‌پسند! و به نظر می‌رسد ناشر هم به نخبه‌پسندی و خاص بودن رمان اذعان داشته است که در چاپ اول، کتاب را در هزار نسخه منتشر کرده است.

 

دو حادثه‌ی مهم تاریخی – مشروطه و قیام عاشورا- نقطه‌ی عطف و نبض کالبد مذهب شیعه و تاریخ ایران به حساب می‌آید. حوادثی که التقاط اندیشه‌های سیاسی و اسلامی را به خوبی‌ نشان می‌دهد و شاکری در این کتاب، سعی کرده است تا با تلفیق این دو حادثه‌ی مهم، رمانی در بستر تاریخ بسازد. تلاشی که تا به امروز نمونه‌ای منحصر به ‌فرد و قابل تامل محسوب می‌شود.


اصل مطلب